پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

خاطره سرکلاژ

1391/2/29 0:40
نویسنده : مامان مرجان
384 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام کوچولوی نازم من عمل کردم و خدا رو هزار بار شکر حال هر دومون خوبه خوبه...

 اینم خاطره عمل:

چهارشنبه صبح باباییت مرخصی گرفت و ساعت هشت رفتیم بیمارستان البته مامان بزرگتم همراه ما اومد رفتیم بخش زنان و زایمان و یه پرستار از مامانیت یه آزمایش خون گرفت و یه چند تا سوال پرسید و بعد لباس بهم داد و گفت دکتر ساعت دوازده میاد برای عمل شوشو هم به خاطر اینکه من خیلی استرس داشتم و میخواستم که پیشم باشه اتاق خصوصی گرفت و اومد پیشم و تا ساعت دوازده همش باهام شوخی میکرد خلاصه کلی تلاش خودشو کرد که من آروم شم ولی من در حد مرگ استرس داشتم زنگ زدم دوستم( همون که اونروز اومد رفتیم جواب آزمایش گرفتیم ) بیاد پیشم،خلاصه اونم اومد و هر جور بود گذشت...استرس

ساعت نزدیکای دوازده بود که پرستار اومد گفت زود آماده شو دکتر تو اتاق عمل منتظره منم سریع رفتم وضو گرفتم و با بدرقه مامان و همسری و دوستم رضوان رفتم تو اول که وارد شدم یه اتاق بود که کلی پرستار توش بودن بعد از چند تا اتاق تو در تو رد شدم تا رسیدم به یه اتاق کوچیک با یه تخت و واااااای چیزای ترسناک البته خدا رو شکر چشمام ضعیفه و عینک همرام نبود وگرنه قطعا غش میکردم خلاصه پرستاره بهم گفت رو تخت بخوابم و اینجا بود که اوج ترس من شروع شد و زدم زیر گریه پاهام توان بالا رفتن از تختو نداشتن خیلی ترسیده بودم خلاصه رفتم رو تخت و پرستار شروع کرد به وصل کردن آنژیوکت و منم سوالام شروع شد و هی میپرسیدم مطمئنین هر کسی رو بیهوش میکنین صد در صد به هوش میان،تا حالا شده کسی به هوش نیاد بمیره....

اصلن یه وعضی بود حس مرگ داشتم داغوون بلاخره دکتر اومد باز این سوالارو از دکترم پرسیدم اونم فقط میخندید بهم!!!!تا اینکه شروع کرد به بتادین زدن منم جیغ زدم شروع نکنین من هنوز بیهوش نشدم تو رو خدا صبر کنین دکترم به شوخی گفت تو که نمیخواستی بیهوش شی پس بذار ما کارمونو بکنیم و من در حالی که داشتم یه ریز میگفتم من هنوز بی هوش نشدم یه دفه رفففتم....

 به هوش که اومدم اول همسری رو دیدم و بلافاصه پرسیدم بچم چطوره و بابایی گفت خوبه تا حالا هزار بار این سوالو پرسیدی...خلاصه فردا دکتر اومد و ویزیتم کرد و ساعت دو مرخص شدم...

 الان که برات مینویسم دو روز از عملم گذشته و خدا رو شکر اصلا درد ندارم فقط تا یک ماه استراحت مطلقم اینش خیلی سخته البته خدا خیری به نی نی سایت بده آدمو از بیکاری درمیاره...

 دست مامان بزرگیت خعلی خعلی درد نکنه که این مدت به خاطر من همش خونه ماست و کارای منو انجام میده.....

 خوب خدا رو شکر اینم به خیر گذشت ایشالا دیگه تا زایمانم مشکلی پیش نیاد و شما صحیح و سالم بیای بغلم نفسم....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد